شعر ها ناقص



خوب کنکور ارشد رو هم عقب انداختن و قرار نشد تا سهمیه ای به سیل زده ها تخصیص بدن.
دلم واسشون میسوزه این حقشون نیست. کسی که سیل زدس با دو ماه تاخیر بیشتر تمرکزش رو بازسازی بعد از سیله نه درس. دو ماه زمان کافی ای برای برای دانشجو های سیل ندیده هستش تا با آرامش درس رو دنبال کنن ولی برای سیل زده نه. حتی واسش بد تر هم هستش.
من ترچیح میدادم امتحان عقب نیفته و سیل زده ها سهمیه به خصوصی داشته باشن تا عدالت برقرار بشه.
این عدالت نیست.

کم کم داریم به آخر بازی نزدیک میشیم و من خسته ام خسته تر از همیشه به اهدافی که میخواستم به این ترم برسم نرسیدم ولی راضیم جون تلاشمو کردم و الان خستم فکر میکنید خستگی چند ماهه با یه روز استراحت از بین میره؟

راضیم ولی یه چیزی درونم میگه خسته نباش ما مجبوریم زندگی کنیم، مجبوریم هر روز بجنگیم، دست خودمون نیست باید برای بقامون بجنگیم وگرنه نابودی در انتظارمونه. باید یه گزارش بنویسم ولی اصلا حوصلشو ندارم. تصمیم گرفتم حوزه کاریمو عوض کنم. میخوام برم سمت ماده. میخوام از دنیای نوروساینس و پردازش سیگنال دل بکنم برم سمت الکترونیک و نانومواد تازه اردیبهشت هم کنکور دارم هنوز شروع نکردم احساس میکنم میشه تو دو ماه جمعش کرد البته امیدوارم.


میخوام به جاهایی قدم بذارم که نذاشتم.


کوییز داشتیم، برا کوییز خوب خونده بودم و آماده بودم. کوییز دادم وقتی نتایجش اومد راضی بودم اما نمره یکی از بچه ها برام جالب بود اون بهتر از من شده بود ولی تا جایی که میشناختمش زیاد بچه درس خونی نبود حتی جواب تمرین ها رو از من میگرفت خیلی برام سوال برانگیز بود که چه جوری نمرش از من بهتر شده. کوییز بعدی هم همینطور از من بهتر شدش، میانترم هم همینطور از من بهتر بودش. یادمه چند بار که باهاش بحث علمی کرده بودم چندان نمیتونست سوالا رو خوب جواب بده مونده بودم چجوری نتایج امتحاناش بهتر از من میشه، تا اینکه تو کوییز بعدی زودتر وارد کلاس شدم و آخر کلاس نشستم نزدیک جایی که اون می نشست جوابا رو سریع نوشتم و به خاطر کنجکاویم به بقیه نگاه میکردم. نگاهم افتاد به همون پسری که تو امتحانا از من یه کوچولو بهتر عمل میکرد. برا اولین بار بود که میدیدم یه نفر داره از رو موبایلش جوابا رو مینویسه!!! حالا خوب میفهمیدم چطوری از من بهتر میشد. امروز تو پایانترم هم امتحانمو تموم کردم به بچه ها نگاه کردم دیدم حتی اونجا هم یه سری از رو گوشی جوابا رو می نویسم پشمام ریخت.

از خودم میپرسم اگر یه نفر بر اساس نمره امتحان بخواد بین من و این افراد یکی رو برای پروژه یا کار انتخاب کنه کدوممونو انتخاب میکنه؟. یاد معلم هام افتادم که می گفتن اگر تقلب کنید و بفهمیم پدرتونو در میاریم، نمره انضباطتونو کم میکنیم امتحانتونو صفر میدیم ولی اگر تقلب کردید و نفهمیم نمرتون نوش جونتون، حلال تر از شیر مادرتون!! به اون افراد فکر میکنم، به اون متقلب ها، به حرف معلم هامون فکر میکنم یه دفعه قیافه اختلاس گرای کشورمون میاد جلو چشمم، یاد تموم سلاطینمون می افتم، سکه، دلار، کاغذ. اگر هدف از امتحان نمره باشه ظاهرا کارشون درسته، با تقلب دارن نمره پایان ترمشون رو ریسک میکنن و نتیجشو میبنن ولی اگر هدف از امتحان سنجش دانایی باشه باید واقعا صلاحیت نمره رو داشته باشن. اگر کار کردن برای کسب درآمد باشه ظاهرا تقلب هم بکنی و کسی متوجه نشه زیاد مشکلی نداره نهایتا کسی هم متوجه بشه میری کانادا اگر متوجه بشن نهایتا اعدامه اونا این ریسک رو میکنن چون هدف براشون ثروته چون هدفشون قدرته، نفوذه ولی هدف از کار کردن دقیقا چی باید باشه؟ حفظ عزت نفس، منزلت اجتماعی، حفظ روحیه، اخلاق، کسب درآمد حلال برای خانواده یا صرفا ثروت. فکر میکنید کدوم یکی از اینها رو به عنوان هدف نهایی کار انتخاب بکنیم کار ما مصداق عبادت میشه؟

همه اینا رو به کنار بذاریم اگر ببینم فردی تقلب بکنه و نمره اش بهتر من بشه آیا من حق دارم تو درس خوندم سرد بشم؟

نمیدونم

ولی تمام تلاشمو میکنم تا مستقل از بقیه عمل کنم.


خاطره روز چهارشنبه 27 آذر 97

روزه ارائه پروژه ام بود، براش خیلی زحمت کشیده بودم. و لحظه آخر به نتیجه رسیده بودم. خیلی از بچه ها به نتیجه نمیرسن و فقط فقط میان داستان تعریف میکنن سر کلاس واقعا جدی میگم داستان تعریف میکنن ولی من نمیخواستم داستان تعریف کن آخرین زورم رو زدم و تو آخرین لحظه ارائه رو آماده کردم و باید بگم واقعا نتیجه برای من تاثیر گذار بود. نمره رضایت خودم برای این ترم تلاش بود و باید بگم تا این لحظه وحشتناک راضیم. ارائه رو دادم خوب بودش ولی استادم هر وقت به من نگاه میکرد اخماش تو هم بود به نظرم یه دعوای درست حسابی با هم در آینده خواهیم داشت ولی این دفعه دست من پره و مطمئنم کارم به نتیجه میرسه. تنها دلیلی که این پروژه رو دنبال میکنم اینه که مربوط به بیماریمه یا بهتره بگیم یکی از بیماری هامه احساس خوبی داره وقتی یک قدم به سمت عاملی که شما رو عقب انداخته حرکت بکنی.

دوران کنکور بودش و داشتم مثل خر درس میخوندم، عصر بود و خسته بودم، تشک رو پهن کردم تا بخوابم بعد از خواب یک دفعه بلند شدم و دیگه نتونستم بخوابم و فقط میخواستم از درد به خودم بپیچم بعد از مدتی کوتاه فهمیدم یه صدایی تو گوش هام میشنوم به قدری این صدا زیاد بود که تا مدتی به سختی میخوابیدم، با یه عالمه دکتر رفتن نتیجه این شد که من استرس برای کنکور داشتم و این مشکل به وجود اومده و باید یه خورده ریلکس کنم تا خوب شم یا حداقل این چیزی بود که اونا بهم گفتن و باید بهتون بگم تا الان حدود 6 ساله که این صدا تو گوش منه!!! 

برای اینکه به اهمیت قضیه پی ببرید اون موقع من داوطلب کنکور بودم و وقتی میخواستم تو درسم تمرکز کنم همیشه یه صدایی تو گوشم بود که نمیذاشت تمرکز کنم صداش مثل موقعی بود که آخر شب وقتی تلویزیون برنامه ای نداشت اونو پخش میکرد اونم با صدا بلند مطمئنم اگر شنیده باشید برام احساس دلسوزی میکنید. به هر سختی بود کنکور رو دادم ولی دانشگاه لقمه ای بزرگتر دهنم بود نه اینکه فکر کنید ضعیف بود، تنها بودم ولی بقیه نه. فلسفم این بود که از ضعف خوشم نمیاد و ارتباط از ضعف میاد در نتیجه ارتباط ممنوع، احساسات ممنوع و . .

و این صدا آغازگر سوالی بزرگ برای من بود. چه دلیلی داره مغز من یه اطلاعاتی رو اشتباه تشخیص بده و خودش برای خودش منبعی ایجاد کنه و از همه مهمتر چه دلیلی داره مشکلی که برای گوشم به وجود اومد برای بقیه بدنم به وجود نیاد یا حتی برای تفکرم به وجود نیاد. سه سال بعد بود که جواب سوالم رو گرفتم و راضیم.    


یه لحظه چشماتو رو هم بذار و فرض کن اینترنت نیست. به عصر حجر خوش آمدید!!!

تکلیف یکی از استادهام این بود که یه سری مقالات رو مطالعه کنم، وقتی مرورگر خودمو باز کردم دیدم دسترسی به به دنیای خارج ندارم تا اون علم کوفتی رو که یه کسی تو بلاد کفر به دست اورده رو بخونم. دانشجو بودن تو ایران یه بازی دو سر سوختس و باز سخنی که در اون باید تامل کرد " ما امنیت داریم  "، نه من امنیت ندارم. من به عنوان یه دانشجو امنیت دسترسی آزاد به اطلاعات ندارم، من به عنوان یه دانشجو امنیت شغلی ندارم، نمیدونم که برای درسی که میخونم کار هستش یانه، من به عنوان یه دانشجو امنیت مالی ندارم، نمیدونم میتونم با شغلی که دارم میتونم زندگیمو بچرخونم یا نه، من امنیت مسکن ندارم، امنیت دارو ندارم. امنیت اقسامی داره. حتی تو این ایام نمیدونم امنیت جانی دارم یا نه!!! دیشب که میخواستم از دانشگاه به خونه برم همش میترسیدم درگیر اعتراضات بشم، میترسیدم تیراندازی بشه و بمیرم. امنیت اقسامی داره. باید قبول کنیم امنیتی نیستش، وقتی یه شبه قیمت سوخت 50% اضافه میشه باید قبول کنیم امنیت سوخت نداریم، وقتی اجاره مسکن نسبت به سال پیش 2 برابر میشه باید قبول کنیم امنیت مالی نداریم، وقتی دارو به کشور نمیاد و قیمتش بالا میره باید قبول کنیم امنیت سلامتی نداریم. چرا توهم داریم؟

اینترنت تنها دلخوشی روز های من بود و به من این احساس رو میداد که عضو یه کشوری بزرگتر از ایرانم کشوری به اندازه جهان و الان جهانم کوچکتر شده.

اعتمادم رو نسبت به گردانندگان کشور از دست دادم.

انشاءالله خداوندگارشان به راه راستش هدایت گرداند.


به دوروبرم نگاه میکنم خوب که توجه میکنم میبینم که ما چقدر خوب از مواد دوروبرمون استفاده میکنیم تا ترکیب های جدید بسازیم که نیاز هامون رو برطرف کنیم. به نظرتون با همون مواد میتونیم آدم بسازیم؟ یادمه وقتی اولین بار از پدر و مادرم پرسیدم ما چجوری به دنیا اومدیم سکوت کرد بعد خندیدند، هر دوشون خندیدند بعد گفتن شما رو خدا به ما داده. ما رو خدا داده به پدر مادر هامون ولی من یادم نمیاد که انتخاب کرده باشم.!!!

به نظرتون اگر بتونم اتم های تخمک و اسپرم رو کنار هم قرار بدم میتونم از ماده بی جان یک موجود جان دار بسازم؟


خبرنگار استان یزد به یکی از بیمارستان های محل نگهداری بیماران کرونایی سر زد و از بیمارای مختلف حال و احوالاتشونو رو میپرسید. مصاحبه خبرنگار با یکی از بیمار ها که پیرمرد بود دل همه رو میسوزوند.

خبرنگار: حاج آقا حالتون بهتره؟

پیرمرد: شکر خدا. سینه ام میسوزه. سپس با‌ بغضی در گلو و حالتی اندوهگین میگوید که امسالی مشهد نرفته ودلش برای امام رضا تنگ شده. و باز عنوان میکند سینه اش میسوزد و نفسش تنگ میشود و باز بغضی در صدایش شنید میشود.

من خودم از حالت پیرمرد متاثر شدم ولی آیا پیرمرد دلش ملاقات با امام رضا میخواست؟ من اینو نمیدوم و نمیخوام داوری کنم ولی بذارید یه خاطره براتون بگم.

ا

 

من از هواپیما میترسم و زمانی که با هواپیما به مسافرت میریم تپش قلب میگیرم اون هم به حالت شدید تا جایی که مجبور بودم قرص کاهش ضربان قلب مصرف کنم وگرنه نه خیلی خیلی قلبم تندتند میزد چون میترسم هواپیما سقوط کنه و بمیرم. زمانی که حج عمره نوبت ما شد پدرم رفت و برام قرص خرید و روز پرواز داد بهم ولی من قبول نکردم چون اگر هواپیما سالم به مقصد می‌رسید به ملاقات خانه خدا و کعبه میرفتم که خیلی مشتاقش بود و اگر هواپیما سقوط میکرد باز هم به ملاقات خدا میرفتم.

اون پرواز تنها پرواز بدون ترس من بود. تمایل به زندگی و بقا توی انسان خیلی عجیبه. اون پیرمرد اگر مشتاق دیدار امام رضا بود بعد از مرگ به ملاقتش می‌رسید.

امیدوارم خدا بیماران رو شفا بده


امروز دوشنبس ساعت 12:50 بامداد
احساسی از درون قلبم فریاد میزنه و برای اولین بار میگه من از این وطن متنفرم. از مردم ریاکاراش متنفرم، از مردم نادونش بیذارم، من از خودم گه فکر میکنم چیزی بلدم بدم میاد. من هیچی بلد نیستم.

برای اولین بار دارم از خودم میپرسم چرا تو ایران به دنیا اومدم. چرا ما نباید آرامش داشته باشیم. چرا نباید امنیت داشته باشیم. نا امیدم از خودم اون تو بامداد چهارم عید.

تا حالا در این حد ناامید نبودم.
ولی ساکت نمیشینم یه جا کنج خونه، یا نمیرم پیش دوستام تا از این روزای دلگیر براشون تعریف کنم، یا نمیرم تو فامیل بگم چه مملکت چرتی داریم.
من خوب اینو میدونم که یه کشور از مردمش درست میشن، اگر مردمش درست باشن، مملکت درست میشه، اگر نباشن دلیلی نداره کشور درست بشه. برای همین به جای گشت و گذار در اینستاگرام کتابمو باز میکنم تا چند تا چیز یاد بگیرم، شاید به درد بخوره، شاید به درد کسی بخوره، شاید درد کسی رو دوا کنه، شاید لبخند روی لبای یه نفر بشونه.

من هم گاهی وقت ها از این ابهت تو خالی متنفر میشم ولی چه کنم که از این خاکم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Jose آموزش تخصصی کاشت ناخن آوا Farahmand English Book Club مکملی ها گلبرگ یاس کولاک Jeff بلاگ رسمی سایت سیم کارت|موبایل؛ سیم کارت رند و گوشی موبایل